۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

ایران

من اهورا مزدا خدای راستی و درستی را می پرستم. گفتار نیک. پندارنیک. و کردار نیک را چراغ راهم کرده ام .من زردشت را پیروم .من کوروش هخامنشی اولین بنیان گذار حقوق بشرم. من مزدکیان زنده بگورم در حکومت جباران که با نام دروغین عدالت ظلم می راندند.من اسیری هستم که ریسمان سنگدلی را از شانه هایم عبور داده اند . تا از اسارت و ظلم جباران نگریزم.منم آریو برزن سردار پارس که تا اخرین نفس با متجاوزین به مرزو بومم ایستادگی کرده ام.من سیاوشم که آتش سوزانم گلستان شددر جدال بر بی گناهیم.مرا بخوان در دل تاریخ .من سر گذشت نیاکان توام . جباران سینه ام را شکافتند. تنم را زخمی تیر های بلانمودند. دردی و غمی دارم و سخنی باتو , گر دریا ها مرکب شوند و درختان قلم, تا ادیبان بنویسند بر سخنم پایانی نیست.مرا بیاد آور از سینه سوزان تاریخ. تن تکه پاره شده ام را مرهمی بگذار تا بل آرام گیرم از جور زمان و زخم تیشه تبر زنی که تنم را آماج ضربات پی در پی قرار داده است.
منم بابک خرمدین آشیانه ام بلندی همتم وایستادگیم در سخره های غرور و افتخار و قله بلند آرزوهای چندین هزار ساله مرز بوم ام. منم که با چهره گلگونم از سرخی شرافتم کاخ ستم جهالت را بر سرش ویران نمودم.اما زخمی مازیارم(هم کیش و هم وطنم) فراتر از اجنبی داغ بر تنم نهاد. من حسن صباح ام بر قله های الموت بیرون کشیده فرهنگ نیاکانم از دل تاریخ کتابخانه اسکندریه(چون کتاب سوزانم به دست جهل و خرافه ) جندی شاپورم را, دست خوش آتش کینه و نفرت عقده های خویش ساخت. منم که که آتش پایداری و ایستادگی در جای جای میهنم در قلعه های بلند شرف با یارانم چون , ناصر خسرو قبادیانی به پا نمودم. منم کریم خان زند (وکیل مردم) که داغ شیر دلاورم لطفعلی خان را بر دلم دارم. آیا بیش از این می خواهی تا مرا بشناسی,منم عباس میرزا ؟؟؟ که داغ ننگین قرار داد ترکمن چای و گلستان جگر سوزم کرد و آذر بایجانم را تکه پاره نمود.باز م بگویم ؟ می دانم که دست جهل و خیانت ترا در در خواب پریشانی و فراموشی فرو برده است.عیبی نیست نزدیک تر بیا تا قصه صد ساله ام را در گوش هایت زمزمه کنم . من میرزای فراهانی ام , امیر کبیرم آیا با نام من که یاد آور حمام فین کاشانم به ظلمی که بر من رقته است نمی گریی؟ باز هم می گویم من که آب از سرم گذشته. فرزندانم را در خواب هزار و چند ساله فرو برده اند .آهای آذر بایجان غیور , منم ستارخان موطنم محله امیر خیز تبریز با نام من مشروطه آغاز شد و با دست جهل و خرافه خون چکان و سربدار . تا جهلی دوباره به نام مشروعه کاخ ستم استبداد را که می رفت بنیان کن شود از نو حیاطی دوباره بخشید. منم فرخی یزدی دوختند دهانم تا راز مگو نگویم.منم یپرم خان ارمنی .راستی جنگلهای گیلان را به یاد می آوری ؟؟ منم میرزا کوچک خان جنگلی قصه ام تلخ است اما پر غرور و افتخار هنوزم در شاخسار های بلند زمزمه می شوم در جنگل شمال , یاد شان زمزمه نیمه شب مستان باد.. تا نگویند که از یاد فراموشانند. سیاهکل را می گویم بازم صدای جنگل در گوش خفته گان شب سیاه پیچید. بازم مرا بخوان داری با من انس می گیری . منم مصدق کبیر که شریان حیاط استبداد و استثمار را بستم . یارانم و شرافتم را ضامن بقای راهم نمودم , تا پرچم عزت و اقتدار و غرور ملی ام را به دست شیر مردان و زنانی بسپارم تا به دست وار ثان اصلی اش که شما فرزندان دلبندم باشید برسانند.آیا در رگهای غرور غیرت خویش مرا حس می کنی ؟منم که در تپه های اوین و میدان چیت گر در صبگاهی به طول تاریخم, تیر جفا بر پیکرم نشست. اما باز ریشه ام تناور تر شد. چون ریشه ام در زمین و شاخه هایم در آسمان و روحم در تن و جان هزاران تن رخنه دارد. انگار فولادم که با هر پتگی بر پیکرم تنومند تر از قبل می شوم.سخن آخر را می گویم اگر نتوانی بشناسیم پس در زنده بودن خویش تردید کن. من انقلاب به سرقت رفته ام .که دزدان سر گردنه باز هم تنم را با داغ و درفش و دار آشنا کردند.داغ 120 هزار سربدار را بر پیکرم دارم.
خرداد 60 قیام آخرینم را با دستانی که به سوی خلقم دراز نموده بودم در سنگ فرش خیبانهای تهران گل را به گلوله پاسخ دادند.خرداد 67 ام 30 هزار سر بدار که پاسخ شان به جلاد نه بود . قیام 88 تنم را دوباره زخمی جور و جفا کردندبر پیکرم راندند و تن فرزندانم را بر تیر جفا دوباره گلگون کردند. صد دریغ و درد که مماشات گران شعله شور و امید را در دل فرزندانم می خواهند با دلجوئی از جلاد خاموش نمایند . من اشرف خون چکانم امیدی و مرواریدی در صدف آرزوهای خلقم. آیا مرا شناختی پس اگر شناختی بپا خیز تا در نسل های آینده لعنت نشوی. من آغوشم برای تو باز است . از دامان ستم گر و جهل روز گار خود را رهاکن. با هر درد و غمی جان کاه به سویم بیا . پذیرایت خواهم بود . حال دیگر مرا حتما شناختی . برتو خرده نمی گیرم . بیا برایم مویه کن عقده های چندین هزار ساله ات را بگشا . حتی می توانی بر من خرده بگیری و دل خنک کنی که کجا بودم چرا بیدارت نکردم تا با غافله همراه شوی. سخن آخر هر دین و مرامی که داری بیا زرتشتی مسلمانی مسیحی یا کلیمی و یا اصلا دینی نداری . من آغوشم برای تو همیشه باز خواهد بود . آخر تو از شیره جانم تغذیه نموده ای تو فرزند منی من مام توام . من ایرانم تکه تکه شدم زجور زمان و هزار داغ ستم بر پیکرم باقی است . مرا دریاب. که نسل سکندر و تازی ستم گر, مغول وار بر سینه داغدارم زانو زده است , و بار دیگر پیکرم را با داغ هزاران لاله ای که در بهارانم رو ییده بودند دشت سینه ام را شعله ور کرده اند..چون عین القضات شمع آجینم .اما حتی داغ یک آه را بر دلشان گذاشته ام. چشم براه توام برخیز , تو اگر بر خیزی همه بر می خیزند. تو اگر بنشینی چه کسی بر خیزد. مرا دریاب.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر